آرمان آرمان ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آرمان بهترین هدیه ی زندگی من

پسرک ده ماهه ما

آرمان جونی: امروز دهمین ماهی است که وجود تو در کنار ما مارو ذوق زده کرده. شما این روز ها با شیطونی هات ما رو سرگرم خودت کردی و کار های زیادی هم به شیرین کاری هات اضافه شده. مثلا وقتی کسی داره میره بیرون پشت سرش گریه می کنی و میگی منم ببر. عاشق آسانسوری و همیشه برای رفتن توش دست وپا میزنی. کلماتی مثل به به ودد را هم خیلی خوب می گی و تازه دست دسی سر سری هم یاد گرفتی. قربون شیرین زبونی هات برم من .   وزنت هم 10/200 شده قند عسلم.                                                             &...
29 ارديبهشت 1392

اولین مروارید زیبای داداشی

خبر خبر : اولین مروارید داداشم پیدا شد  .                                بعد از نه ماه انتظار بالاخره اولین دندانت در اومد.                                                                     چهار شنبه شب وقتی خونه ی دایی مجید بودیم فهمیدیم که دندون دار شدی. دیروز هم خونه ی مامان زری آش دندونی درست کردیم و خوردیم.   خیلی از این که دندونت در اومده خوش حالم.  آش دندونی ...
21 ارديبهشت 1392

نه ماه گذشت.....

تنها امید ما آرمان:  نه ماه از زندگی قشنگت گذشت. ولی چه قدر زود گذشت  انگار همین دیروز بود که ما منتظر به دنیا آمدنت بودیم. دیروز نه ماهه شدی   یعنی وارد مرحله ی جدید دیگه ای شدی. طبق معمول دیروز رفتیم دکتر برای چکاب. قربونت برم من که این ماه هم تپلی تر شده بودی  وزنت 9/600 و قدت هم 75شده. پسر خوشگل خانواده نه ماهگیت مبارک.                                                                                    ...
1 ارديبهشت 1392

داداش وروجک

پسر وروجک ما  آقا آرمان: الان که می خوام برات بنویسم نمی دونم از کجا شروع کنم و اول کدوم شیطونی ات را بگم   از بس که شما شیطونی می کنی آدم نمی دونه از دستت چه کنه به خدا  تازگی ها یاد گرفتی میری سر میز هر چی که روشه از آجیل گرفته تا موبایل منو می ندازی رو زمین. وقتی من تمرین گیتار می کنم مییای سیم های گیتارو می گیری که دیگه صداش در نمی آد. هر موقع هم که دارم مشق می نویسم میای دفترمو میکشی بعد هم که من میرم تو اتاقم جیغ می زنی و می گی درو باز کن   خلاصه خیلی زور گو شدی . آخه من از دست تو پسر چه کار کنم. عزیزم یه چند کلمه ای هم می تونی بگی مثلا می گی به به و دد. وبا گفتن این کلمات مارو هم ذوق زده می کنی. &nb...
31 فروردين 1392

سیزده بدر

خوشگل ترینم :  دیروز که سیزدهم فروردین ماه بود ما به همراه مامان زری و بابایی و دایی وحید و خاله مهشید اینا رفتیم بالای شهران برای بدر کردن سیزده. در اونجا شما اصلا اذیت نکردی و چون از صبح تا 7 بعد از ظهر بیرون بودیم تو کلی تعجب کرده بودی. ما نصف روز را هم با یگانه اینا که کمی پایین تر جایی که ما نشسته بودیم نشسته بودند گذراندیم. با هم چادر زدیم و رفتیم توش که شما هم اون تو خوابیدی. خیلی خوش گذشت . این اولین سیزده بدر تو بود. عزیزکم داره با گوشی خاله مهشید بازی می کنه.                               سیزده بدرت مبارک    ...
14 فروردين 1392

سفر به شمال

عزیزکم آقا آرمانی گل: جمعه صبح زود یعنی ساعت 6 صبح با مامان زری و بابایی و دایی وحید اینا رفتیم شمال   این اولین سفر دوری بود که شما همراه ما بودی ولی قبل از این هم یه بار به طالقان و یه بار هم به دماوند رفتیم اما آن ها زیاد دور از تهران نبودند. در اون جا شما با ماهان کلی بازی می کردی البته همش هم دیگه رو می زدین  دریا هم رفتیم و شما هم که اولین بارت بود دریا رو می دیدی تعجب کرده بودی. البته چون هوا یه کمی سرد بود نتونستیم پاهات یا دستاتو تو آب بزنیم    خلاصه سفر خیلی خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت. عکس آقا آرمان ما در حیاط ویلا اینم عکست کنار دریا آقا آرمان ما چه ژست خوشگلی گرفته. ...
7 فروردين 1392

عیدت مبارک آرمان جان

               آقا آرمانی : این اولین سالی است که شما در عید نوروز پیش ما بودی. هر چند که زیاد عقلت به عیدنمیرسه ولی وجودت در کنارمون خیلی آرامش بخشه   آرمانم عیدت مبارک . البته دیروز سال تحویل بود ولی چون رفتیم خونه ی مامان زری نتونستم وبلاگت را بنویسم. آمان جونم خیلی خوشحالم که تو در همه ی لحظات زندگی با من هستی. عید نوروز امسال از همه ی سال ها به من و قطعا به مامان و بابا هم بیش تر خوش می گذره به خاطر وجود شما که این قدر ماهی. داداش جونم ایشاالله همیشه در کنار من ومامان وبابا سلامت و سر زنده باشی گلم ا ینم یه عکس از سفره ی هفت سین که خودم چیدمش. اینم عکس اقا پسر ما  &nb...
1 فروردين 1392

چهار شنبه سوری

آرمانکم: دیشب که چهار شنبه سوری بود ما یعنی من وشما با مامان و بابا ویگانه جون رفتیم خونه ی مامان زری تا چهار شنبه سوری رو در کنار هم جشن بگیریم  همگی تصمیم گرفتیم که بعد از شام بریم بالا پشت بوم. ولی وقتی غذامون تموم شد و خواستیم بریم فهمیدیم که هوا خیلی سرده و اگر شما رو می بردیم ممکن بود سرما بخوری  با این حال پنج دقیقه بردیمت و سریع آوردیمت   برای همین هم نشد ازت عکس بگیریم و مجبور شدم با فشفشه تو خونه ازت عکس بگیرم. به هر حال خیلی خوش گذشت.  اینم عکس همه ی بچه ها که آماده شدن تا بریم.   اینم عکس تو با بابا که برات فشفشه روشن کرده.   ...
1 فروردين 1392

هشت ماهگیت مبارک عشقم

فرشته کوچولو آرمانم: دیروز وارد هشتمین ماه زندگیت شدی. عزیزکم هشت ماهگیت مبارک  دیروز که رفتیم دکتر برای چکاب ماهیانه آقای دکتر گفت که همه چیز طبق معمول عالی عالی و وزن شما هم 9/100  ولی آرمانی روز به روز که داری بزرگ تر می شی شیطونی هات هم زیاد تر می شه و نگه داری ازت سخت تر. ایشاالله تمام مرحله های زندگی ات را با موفقیت پشت سر بذاری. آبجی رومینا همیشه و هر جا دوست داره   اینم یه عکس از هشت ماهگیت که توی اتاق خودم ازت گرفتم.   ...
29 اسفند 1391

یادگیری یه کار جدید دیگه

نفسم: آرمانی امروز نشسته بودم پیشت تا مواظبت باشم دیدم داری خودت میزنی دم دهنت و میگی آ آ آ   فهمیدم که یه کار جدید دیگه یاد گرفتی. خیلی خوشحال شدم. بعد هم با دستای خودم زدم به دهنت دیدم بازم میگی آ آ آ   صد آفرین به تو فرشته کوچولوی من. حالا که آ آ آ کردنو یاد گرفتی فکر می کنم باید دست دستی  و سر سری رو بهت یاد بدیم. امید وارم سریع تر کار های جدید دیگری یاد بگیری.                                       دوستت دارم بی کلک     ...
27 اسفند 1391