آرمان آرمان ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آرمان بهترین هدیه ی زندگی من

نشستن

جیگرم : امروز وقتی از خونه ی همسایمون برگشتم دیدم که تو بدون کمک روی زمین نشستی و داری بازی می کنی. بعد مامان بهم گفت : آرمان یاد گرفته بشینه. منم با شنیدن این حرف جیغ کشیدم .طوری که داشتم از خوش حالی می مردم  آفرین داداش جونم. بالا خره بعد از کلی تلاش و کوشش موفق شدی بشینی و با این کار ما رو هم شاد کنی  البته بگم هنوز یه کم باید مواظبت باشیم تا نیفتی. ولی به مرور زمان پیشترفت بیش تری توی این کار می کنی  اینم چند تا عکس از داداش باهوش و با مزه ی آبجی. ...
16 بهمن 1391

مریضی آرمان

آرمانکم چند روزه که مریض شدی و هی سرفه می کنی. الهی بمیرم خیلی ناراحت می شم وقتی می بینم بی حالی  ایشااله زود زود خوب بشی و دوباره شیطونی هاتو شروع کنی. این اولین باریه که نفسم مریض می شی برای همین خیلی برات ناراحتیم. از خدای بزرگ می خوام که دیگه هیچ وقت مریض نشی گلم ...
7 بهمن 1391

سوغاتی دوست داشتنی

آرمان جونم اون روزی که تولد من بود یعنی 27 دی امیر علی جون ( پسر دختر عمت فائزه ) برات یه سوغاتی خیلی خوشگل آورد یه شیشه شیر تزئینی بزرگ و خوشگل با پر از جغجغه های مختلف. دستشون درد نکنه   این اولین اسباب بازی ای بود که تو با دیدنش خیلی ذوق زده شدی  البته امیر علی جون زحمت کشیده بود برای من هم یه دست کلاه و شال گردن خیلی خیلی قشنگ آورده بود. منم عکس تو رو با امیر علی خوشگله برات می ذارم.                   اینم عکس سوغاتی خوشگلت ...
5 بهمن 1391

شیطونک آبجی

عزیز دلم چند وقتی است که خیلی شیطونی می کنی مثلا عاشق روشن و خاموش کردن چراغ برق هستی و همش چراغ رو روشن و خاموش می کنی. البته خاموش کردنش یه کمی برات سخته ولی روشن کردنشو خوب می تونی انجام بدی و یا محکم با دستت میزنی روی شیشه طوری که نمی زاری من درس بخونم   عاشق صدای گیتار هستی وهر وقت من می خواهم تمرین گیتار کنم تو هم شروع به آواز خوندن می کنی و این جوری حواس من هم پرت می شه ولی عسلم من هم خودتو و هم شیطونی هایت را خیلی دوست دارم ...
5 بهمن 1391

روروءک

داداش گلم چند روز پیش مامان تو رو گذاشت تو روروءک تا یاد بگیری باهاش راه بری اما اصلا توش نمی شستی و همش گریه میکردی  ولی خوشگلم دیروز یاد گرفتی که چه جوری باید باهاش راه بری و دیگه نمی خواستی ازش بیرون بیای. تازه هی می خواستی قاب عکس ها رو بندازی  اینم عکست که به سختی ازت گرفتم.       ...
5 بهمن 1391

شش ماهگی داداش جونم

جیگرم شش ماهه شدنت مبارک  دیگه داری برای خودت مردی می شی اما خوشگل آبجی هر چی که بزرگ تر می شی کارهای جدید تری یاد می گیری و نا گفته نماند شیطونی هایت هم زیاد تر زیاد تر می شه البته جیگرم دو روز پیش شش ماهه شدی اما داداش جونم من همش امتحان داشتم و وقت نمی کردم بنویسم  بگذریم. به هر حال مامان بعد از این که از سر کار برگشت تو رو برد پیش آقا دکتره برای چکاب ماهیانه . آقا دکتره گفت که وزنت 8/250 است وهمه چیز نرمال وعالی. آفرین داداش کوجولو پیشترفت خوبی توی اضافه شدن وزنت داشتی  منم یه عکس از شش ماهگیت برات می ذارم. ...
2 بهمن 1391

واکسن

داداش کوچولوی خوشگلم من امروز خیلی ناراحتم چون شما امروز 2 تا واکسن زدی و خیلی گریه کردی . هنوزم که چند ساعت از این موضوع می گذره هی غر می زنی و گریه می کنی  من که مدرسه بودم باهات نیامدم ولی مامان زری می گفت معطب خیلی شلوغ بود و همه برای واکسن صف بسته بودند    ...
30 دی 1391

تولد آبجی رومینا

داداش جون چند روز پیش یعنی پنج شنبه 27 دی تولد من بود  این اولین سالی بود که تو در کنار من ودر تولد من حضور داشتی و تولد من را با شکوه و زیبا تر از سال های قبل کردی  دست رخساره درد نکنه چون خیلی در نگه داشتن تو که همش شیطونی می کردی کمک کرد تولد خیلی خوبی بود و تو هم خیلی دوست داشتی برقصی  این عکس ها هم با لباس های مختلف ازت گرفته شده. اینم عکس کیک آبجی رومینا  ...
30 دی 1391

اولین سوپ خوردن

عسل آبجی امروز برای اولین بار سوپ ماهیچه خوردی خیلی دوست داشتی ولی چون دفعه ی اولی بود که خوردی مزش برات تازه بود  الهی قربونت بشم که بزرگ شدی و می تونی سوپ بخوری. ایشا الله 120 ساله بشی گلم. ...
20 دی 1391

پستونک

جیگرکم امروز می خوام عکس پستونک هایی را که تا حالا استفاده کردی برات بذارم. همیشه موقع خواب بهت پستونک می دیم تا بخوابی  تا حالا 4تا  پستونک جمع کردی اما سفیده که روش بادکنک داره را نمیخوری. چون سر پستونکش از همه بزرگ تره.   ...
20 دی 1391