آرمان آرمان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرمان بهترین هدیه ی زندگی من

تولد ایلیا جون

آقا آرمان گلم ؛ فردا تولد ایلیا جونه ، اما ما یعنی من و مامان و مامان زری برای این که ایلیا رو سور پرایز کنیم دیشب براش یه تولد کوچولو گرفتیم  اول من و مامان رفتیم قنادی و یه کیک و چند تا باد کنک خریدیم و اومدیم خونه. تا ایلیا برسه به خونمون همه چی رو آماده کردیم . وقتی ایلیا رسید کلی تعجب کرد و خوشحال شد. شما هم که اون وسط ذوق کرده بودی و هی دست دسی می کردی. خلاصه به ما که خیلی خوش گذشت . ایشاالله به ایلیا خوشگله هم خوش گذشته باشه.   ایلیا ، پسر خاله ی گلم تولدت مبارک....                                              ...
16 خرداد 1392

رفتن به پارک ، در هوای بهاری

رویای زندگیم آرمان ؛ امروز در هوای خوب بهاری من و تو مامان به همراه همسایمون ( یگانه اینا) رفتیم پارک. ابتدا شما رو گذاشتیم توی کالسکه و شما هم ذوق زده از این که اومدی دد  بعد هم که رسیدیم تو پارک یه چند دوری قدم زدیم وبعد رفتیم تاب سرسره بازی. اونجا هم شما با دیدن تاب ذوق زده شده بودی و هی دست دسی می کردی  داداش نازم شما توی پارک کلی بازی کردی و تازه چون کمی بارون بارید یه کم هم خیس شدی. خیلی خوش گذشت. مخصوصا با وجود شما شیطون بلا.                                                         &nbs...
6 خرداد 1392

عکس آتلیه

داداش نازم دو هفته پیش رفتیم آتلیه عکاسی که یه عکس از منو و تو انداختند. امروز عکس آماده شد و ما هم رفتیمو گرفتیم. از نظر من که خیلی خوب شده . مخصوصا این که شما خیلی ناز افتادی. الهی من فدای چشات شم. ایشاالله برای تولدت هم می ریم ازت عکس تکی می گیریم. حالا هم می خوایم این عکس بزرگ و زیبای من وشما رو بزنیم به دیوار . وای ی ی که چه قدر قشنگ بشه. ...
29 ارديبهشت 1392

پسرک ده ماهه ما

آرمان جونی: امروز دهمین ماهی است که وجود تو در کنار ما مارو ذوق زده کرده. شما این روز ها با شیطونی هات ما رو سرگرم خودت کردی و کار های زیادی هم به شیرین کاری هات اضافه شده. مثلا وقتی کسی داره میره بیرون پشت سرش گریه می کنی و میگی منم ببر. عاشق آسانسوری و همیشه برای رفتن توش دست وپا میزنی. کلماتی مثل به به ودد را هم خیلی خوب می گی و تازه دست دسی سر سری هم یاد گرفتی. قربون شیرین زبونی هات برم من .   وزنت هم 10/200 شده قند عسلم.                                                             &...
29 ارديبهشت 1392

اولین مروارید زیبای داداشی

خبر خبر : اولین مروارید داداشم پیدا شد  .                                بعد از نه ماه انتظار بالاخره اولین دندانت در اومد.                                                                     چهار شنبه شب وقتی خونه ی دایی مجید بودیم فهمیدیم که دندون دار شدی. دیروز هم خونه ی مامان زری آش دندونی درست کردیم و خوردیم.   خیلی از این که دندونت در اومده خوش حالم.  آش دندونی ...
21 ارديبهشت 1392

نه ماه گذشت.....

تنها امید ما آرمان:  نه ماه از زندگی قشنگت گذشت. ولی چه قدر زود گذشت  انگار همین دیروز بود که ما منتظر به دنیا آمدنت بودیم. دیروز نه ماهه شدی   یعنی وارد مرحله ی جدید دیگه ای شدی. طبق معمول دیروز رفتیم دکتر برای چکاب. قربونت برم من که این ماه هم تپلی تر شده بودی  وزنت 9/600 و قدت هم 75شده. پسر خوشگل خانواده نه ماهگیت مبارک.                                                                                    ...
1 ارديبهشت 1392

داداش وروجک

پسر وروجک ما  آقا آرمان: الان که می خوام برات بنویسم نمی دونم از کجا شروع کنم و اول کدوم شیطونی ات را بگم   از بس که شما شیطونی می کنی آدم نمی دونه از دستت چه کنه به خدا  تازگی ها یاد گرفتی میری سر میز هر چی که روشه از آجیل گرفته تا موبایل منو می ندازی رو زمین. وقتی من تمرین گیتار می کنم مییای سیم های گیتارو می گیری که دیگه صداش در نمی آد. هر موقع هم که دارم مشق می نویسم میای دفترمو میکشی بعد هم که من میرم تو اتاقم جیغ می زنی و می گی درو باز کن   خلاصه خیلی زور گو شدی . آخه من از دست تو پسر چه کار کنم. عزیزم یه چند کلمه ای هم می تونی بگی مثلا می گی به به و دد. وبا گفتن این کلمات مارو هم ذوق زده می کنی. &nb...
31 فروردين 1392

سیزده بدر

خوشگل ترینم :  دیروز که سیزدهم فروردین ماه بود ما به همراه مامان زری و بابایی و دایی وحید و خاله مهشید اینا رفتیم بالای شهران برای بدر کردن سیزده. در اونجا شما اصلا اذیت نکردی و چون از صبح تا 7 بعد از ظهر بیرون بودیم تو کلی تعجب کرده بودی. ما نصف روز را هم با یگانه اینا که کمی پایین تر جایی که ما نشسته بودیم نشسته بودند گذراندیم. با هم چادر زدیم و رفتیم توش که شما هم اون تو خوابیدی. خیلی خوش گذشت . این اولین سیزده بدر تو بود. عزیزکم داره با گوشی خاله مهشید بازی می کنه.                               سیزده بدرت مبارک    ...
14 فروردين 1392

سفر به شمال

عزیزکم آقا آرمانی گل: جمعه صبح زود یعنی ساعت 6 صبح با مامان زری و بابایی و دایی وحید اینا رفتیم شمال   این اولین سفر دوری بود که شما همراه ما بودی ولی قبل از این هم یه بار به طالقان و یه بار هم به دماوند رفتیم اما آن ها زیاد دور از تهران نبودند. در اون جا شما با ماهان کلی بازی می کردی البته همش هم دیگه رو می زدین  دریا هم رفتیم و شما هم که اولین بارت بود دریا رو می دیدی تعجب کرده بودی. البته چون هوا یه کمی سرد بود نتونستیم پاهات یا دستاتو تو آب بزنیم    خلاصه سفر خیلی خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت. عکس آقا آرمان ما در حیاط ویلا اینم عکست کنار دریا آقا آرمان ما چه ژست خوشگلی گرفته. ...
7 فروردين 1392